شمعی فروخت
چهره که پروانه تو بود
عقلی درید پرده که دیوانه تو بود
تا چشم جان
ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود
شهریار
چه زیبا میشد این دنیا
اگر شاه و گدا کم بود
اگر بر زخم هر قلبی
همان اندازه مرهم بود
چه زیبا میشد این دنیا
اگر دستی بگیرد دست
اگر قدری محبت را
به ناف زندگانی بست
چه زیبا میشد این دنیا
کمی هم با وفا باشیم
نباشد روزگاری که.
نمک بر زخم هم پاشیم
چه زیبا میشد این دنیا
نیاید اشک محرومی
زمین و آسمان لرزد
ز آه و درد مظلومی
چه زیبا میشد این دنیا
شود کینه ز دلها گم
اگر بشکستن پیمان
نگردد عادت مردم
خر گفت :
علف آبی است
گرگ گفت :
نه سبز است
رفتندنزد شاه جنگل (شیر) ماجرای اختلاف را گفتند
شیر گفت:
گرگ را زندانی کنید
گرگ گفت :
مگر علف سبزنیست؟
شیر گفت سبزاست ولی دلیل زندان تو بحث کردن با خر است
هزگز با نادان ها بحث نکنید
درباره این سایت